حسام الدینحسام الدین، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

حسام وقتی کوچک بود

ده ماهگی حسام

سلام به پسر نازم.امشب مورخ یازده شهریور 1390.ساعت پنج دقیقه بامداد. امروز نه ماهت تمام میشه ووارد ده ماهگی میشی.الان یک ساعتی هست که خوابیدی امشب دایی مرتضی به همراه بابابزرگ خونه مابودند به خاطر عید فطرودوتاییشون کلی باهات بازی کردن وتو از ته دل میخندیدی چند روزیه که موهات عمو اکبر با ماشین زده شدی شبیه ای کی یو سان. حالا دیگه توی روروئک خیلی تند راه میری اگر هم دستهاتو بگیریم قشنگ میتونی راه بری.دیگه خودت بااسباب بازیهات بازی میکنی وکمتر از من میخای باهات بازی کنم کتاب خوندن دوست داری مخصوصا کتابهای رنگی خودتو.وقتی توی روروئک میشینی میری جلوی اینه با خودت خیلی جالب حرف میزنی وگاهی هم میخندی بعضی مواقع هم میری پای تلویزیون وباسیمها...
2 تير 1391

نه ماهگی حسام

 کی میتونه بگه حسام داره چکار میکنه ما که خودمونم متوجه نشدیم منظورش از این کارش چیه .موقعی که میذاشتیمش روی تخت به لامپ وسط سقف خیره میشد ویه جورایی نفسشو حبس میکرد ودستوپاشو تاجایی که میشد سیخ میکرد بعد ازته دل ذوق میزد این پسر ما. از ابتدای این ماه پسر مامان دیگه بدون تکیه گاه خوب میتونست بشینه.ای قربون اون نگاهت بشم عزیزم. ...
26 خرداد 1391

هشت ماهگی حسام

حسام  دی دی.... اواخر این ماه بود که دو تا دندونای پایینت نیش زدن ومامان از دیدنشون ذوق کرد وبرای باباجون زود پیامک داد اخه اون موقع بابایی پیشمون نبود رفته بود برای صعود به قله دماوند. ...
25 خرداد 1391

حسام همراه مامان

سلام به عزیز مامان. امروز اول ابان 1389 .انشاالله تا یه ماه و نیم دیگه قراره به دنیا بیای.الان حدود هفت ماه بیشتر که همراه مامانی.حالا دیگه میدونم که قراره صاحب یه پسر کاکل زری بشم تا الان تقریبا هفته ای یکبار با هم رفتیم حرم امام رضا.من همیشه از طرف تو هم سلام دادم امیدوارم زیارت هر دومون قبول باشه.این هفته مامان بزرگ اومده خونمون تا بریم برا پسرگلم سیسمونی بخریم . مامان سعی کرده تو این مدت هر کاری رو که باعث سلامتی پسرم میشه رو انجام بده و از هر چیزی که باعث صدمه رسیدن بهت میشه چه جسمی وچه روحی پرهیز کنه تا پسرم با سلامت کامل به این دنیا بیاد. ازاین به بعد قراره هر دو هفته یکبار برم پیش خانم دکترت تا از حالت بیشتر با خبر بشیم راستی ح...
22 خرداد 1391

پنج ماهگی حسام

سلام به پسر نازم امشب مورخ 14 اردیبهشت 1390 میباشد.من وتو روی تخت دراز کشیده ایم بابا هم رفته استخر.الان داری به من نگاه میکنی وبا انگشتات لثه هاتو میخارانی.با پاهایت هم به دست من لگد میزنی خط مامانو خرچنگ قورباغه میکنی. چند روزیست که وارد شش ماهگی شده ای وماشاالله روز به روز شیرین تر میشی.حالا دیگه سرتو خوب نگه میداری ومیتونی روی پاهات بایستی.بعضی وقتها هم توی روروئک میذاریمت بشینی .خیلی خوشمزه صحبت میکنی ادم میخاد بخوردت چند روزیه که د د د  رو میگی.وقتی هم که هیجانزده میشی از ته دل ذوق میزنی. الان پاهاتو بالا اوردی وبا دستات گرفتی باز ول کردی وداری تند تند بهم لگد میزنی فکر کنم شیر میخای باشه مامان بذار همین رو هم بنویسم که پرده ب...
18 خرداد 1391

مامان قبل از تولد حسام

امشب مورخ 88/8/30 ساعت 23  میل سخن با تو عزیز دوست داشتنی ام دارم با تو فرزند پاک ومعصومم . چندماهی است مادرت میل به دیدار تو پیدا کرده تقریبا از تیر ماه  ولی خوب شرایط خودم را طوری احساس نمیکردم که بتوانم از تو دلبندم انطور که مناسب شانت میباشد پذیرایی کنم.ازان زمان تا الان دایم با خودم کار میکنم تا هرچه زودتر امادگی روحی وجسمی پیدا کنم وتو را در دلم جای دهم.تا این هفته اخیر که دیگر احساس میکنم طاقت دوری تورا ندارم ومیخواهم هرچه زودتر روی ماهت را ببینم .  بخاطر همین ابتدا به خانه بهداشت رفتم و امپول کزاز رازدم تا تو از این بابت در امان باشی وامشب نیز به دندانپزشکی رفتم ودوتا از دندانهایم راپر کردم .کتابهایی راهم جهت پ...
14 خرداد 1391

تولد حسام جون

بالاخره نه ماه انتظار با تمام فراز ونشیبش  به پایان رسید و تو خورشید زندگی در غروب روز پنجشنبه یازدهم اذر 1390 در بیمارستان رضوی مشهد طلوع کردی مامان بزرگ میگه موقع اذان مغرب بوده .یادش بخیر چه روز خوبی بود من درد زیادی داشتم اما دردش برایم شیرین بود چون نوید امدنت را میداد مامان بزرگ پر از استرس بود پدرت هیجانزده وبابا بزرگ هم مدام در حال دعا برای من وتو بود.چقدر حضورشان برایم  دلگرم کننده بود.دست همگیشان درد نکنه مخصوصا مامان بزرگ. این دوتا عکس مربوط به زمانی میشه که تو را ازاتاق زایمان به بخش میارند که توسط باباجونت گرفته شده.    ...
14 خرداد 1391