اولین مسافرت
در راه نوشهر.اردیبهشت1390. متل نوشهر. حسام وبق بق. کنار دریا با مامان وبابا. برگشت به مشهد. ...
نویسنده :
مامان حسام
1:12
عکس سانسورشده ازختنه حسام در50روزگی
قربون صورت پراز دردت بشم مامان . هنوز اول راه مردشدنته باید خیلی صبور باشی اقا پسرم تا بتونی یه مرد کامل از هر جهت بشی.مامان همیشه برات ارزوی سلامتی وموفقیت داره . ...
نویسنده :
مامان حسام
18:42
اولین عید نوروز حسام جون در سال1390.
اولین شب چله حسام خونه بابا بزرگ
دوماهگی حسام
سلام به پسر گلم. امروزیازدهم بهمن 1389 ساعت یک بامداد است.من روی تخت نشسته ام وتو روی پای مامان به خواب رفتی وهراز چند گاهی چشماتو باز میکنی ودوباره به خواب میری.معمولا شبها تا 2و3بامداد بیداری وبعدبه خواب عمیق میری تاساعت 6صبح بعد یکساعتی روبیداری وباز میخوابی تا نزدیکیهای ظهر.البته برای شیر خوردنت بیدار میشی نه اینکه یکسره تا ظهر بخوابی. در حال حاضر میتونی صداهایی مثل ابو...امو...رو بگی.میتونی بخندی که در ادامه لبخندیست که از یک ماهگی میزنی.چند روزی یاد گرفتی که دستتو به دهانت ببری ولیس بزنی. چند لحظه ای گذاشتمت سر شونم تا اروغ بزنی اخه داشتی نق نق میکردی حالا دوباره روی پام داری چرت میزنی .داشتم میگفتم موقعی که سرحالی میذارمت روی مب...
نویسنده :
مامان حسام
22:56
سه ماهگی حسام
سلام به پسر خوبم. امشب مورخ یازده اسفند 1389 .شب میلاد پیامبر اکرم. من درکنار تو وپدرت مشغول نوشتن این مطالب هستم بابا جون با جغجغه سرگرم بازی با توست وبهت میگه بق بق لق لق وتو هم سخت مشغول لگد زدن به بابایی با تمام قدرتت اخه وقتی جغجغه رو بالای سرت تکون میدیم خیلی هیجانزده میشی شروع میکنی به دستو پا زدن. الان که سه ماهت تموم شده وقتی به روی شکم میذاریمت میتونی سرت خوب نگه داری. از شیطنتات هم اینه که موقعی که سرگرم بازی با خودتی از دهانت کف میدی بیرون وبا لبات بازی میکنی. برای عروسکای اویز تختت اواز میخونی وباصدات بازی میکنی از صدای بلندخودت لذت میبری موقع شیر خوردن کمی هوش به بازی شدی . من و بابات خوب میش...
نویسنده :
مامان حسام
22:54
اولین حمام حسام جون
این عکس بعد اولین حمومت ازت گرفتم هشت روزه ای. مامان بزرگ بردت حموم اصلا گریه نکردی وپسر خوبی بودی افرین مامانی. ...
نویسنده :
مامان حسام
22:54
خوش امد گویی
سلام به همگی من حسام الدین هستم اینم وبلاگم که مامان جونم برام نوشته که خاطرات کودکیم رو برام به یادگار بذاره شما هم اگه دوست دارین میتونین بخونین. ...
نویسنده :
مامان حسام
23:35