یازده ماهگی حسام

سلام به پسر شیرینم.امروز سی ام مهر 1390ساعت 10دقیقه بامداد.

ساعت از دوازده شب گذشته واقا حسام انگار نه انگار که وقت خوابه الان روی شکم بابا نشستی وهمه اش میگی ددو......بابا یه سیب داده به دستت تو هم میندازیش پایین باز بابا میده دستت وتو دوباره میندازیش تازگی کارت شده همین که هرچی به دستت بدیم پرت کنی پایین وبعدش هم از کار خودت ذوق کنی.

الان در نیمه یازده ماهگی هستی در ابتدای این ماه کلمه بخ یعنی برق رو یاد گرفتی بعد دتی یعنی دکی ودر حال حاضر دوکلمه نی نی وجوجو رو بلد شدی بگی.عاشق خاموش وروشن کردن کلید برقی البته با کمک مامان.

همه اش میری دم در و بهانه بیرون رفتنو میگیری.راه رفتنو خوب یاد گرفتی ولی هنوز با کمک ما راه میری بابا خیلی عجله داره که تو زودتر راه بیفتی برای همین کمتر بغلت میکنیم وبیشتر راه میبریمت خودتم بیشتر دوست داری راه ببریمت .راستی دوتا دندونای بالات هم ابتدای این ماه دراومدن  حالا میتونی هر چی دوست داری رو گاز بزنی مثل خیار.خیلی هم فضول شدی دائم باید مراقب باشیم به چیزای خطرناک دست نزنی ولی خب با همه این فضول بازیهات برای ما خیلی شیرینی مامانی جون هر چند  بعضی وقتها واقعا منو خسته میکنی.