پاییز نودویک
اخرین شیردهی.
سلام به پسر گل خودم که دیگه اقا شده وشیر مامانیش نمیخوره.
دوروز پیش یعنی 11مهرماه22 ماهت تمام شد ومن طبق برنامه ریزی قبلی که از دو ماه پیش شروع کردم تا کم کم از شیر بگیرمت موفق شدم درنیمه شبش یکبار وبرای اخرین بار بهت شیر بدم ودیگه تمام. الان یک روز ونیم که دیگه شیر نخوردی دلم از این قصیه کمی گرفته اخه دلم تنگ میشه برای روزایی که میومدی بهم میگفتی مامان بوپ لالا.منم کنارت میخابیدم وتو هم شیر میخوردی هم با سر وصورتم بازی میکردی منم نازت میکردم ومیبوسیدمت ومن ازاینکه درکنارم بودی احساس ارامش میکردم .
ولی خب از این بابت هم خوشحالم که به خوبی این دوره رو گذروندم وبرای پسرم کم نذاشتم .خدا رو شکر توهم با این قضیه خوب کنار اومدی کمی بهانه گیر وبد خو شدی که اینم طبیعیه .این چند روز من وبابا به همراه مامان بزرگ دائم باهات بازی میکنیم وشبها هم میبریمت بیرون که هم کمتر بهانه بگیری وهم خسته بشی وشب راحت بخوابی تازمانیکه به این روال عادت کنی.
امیدوارم من و همه مامانای خوب این دوره روکه هم تلخ وهم شیرین با موفقیت سپری کنیم وهمراه خوبی برای مراحل دیگر رشد کودکمان باشیم.
حسام در محل کار بابا جون.
یه عکس یادگاری از روزهای اخر باهم بودن دو همسایه.مورخ 3 ابان 1391.
از کلمات شیرین وبامزه حسام در 23 ماهگی مخ بوقو(تخم مرغ) وباق باقه(قورباغه)وابیدی بیدی(اسباب بازی).پسرم میخاد کم نیاره و همه کلمات روبگه دیگه کار نداره چی میگه.
امشب 11 اذر 1391.
به چه شب قشنگیه دلم چه تاب تاب میزنه
توی خونمون مهمونیه جشن تولد منه
مبارکه مبارک تولدت مبارک
سلامی به شیرینی کیک تولد به پسر 2 سالمون .
امسال بابا بزرگ دوست داشت برات تولد بگیره برای همین شب تولدت ما مهمونشون بودیم عزیز جون ودایی مرتضی ودایی احمد هم بودند وهمه برات کلی هدیه های قشنگ اوردند هدیه منو باباجونم که یه سوپرایز برات بود که کلی ازدیدنشون ذوق کردی.
هدیه های حسام جون....
بابا بزرگ ومامان بزرگ....سه چرخه ویه عروسک پسرانه اخه این روزا خیلی عروسک بازی میکنی.
بابا حاجی ومامان بزرگ...میز وصندلی چون همه اش با وسایل مختلف برای خودت صندلی درست میکردی مینشستی.
عزیز جون....نقدی
عمه زینب....بلوز
دایی مرتضی وبه زبان حسام دایی برتضی...سوییت شرت
دایی احمد ...بره ناقلا
من وباباجون هم............................یه خونه ویه سرسره چون همه اش دوست داشتی برات خونه درست کنیم خودتم به ابتکار خودت سرسره درست میکردی.
خدا رو شکر از هدیه هات خیلی راضی هستی وکلی باهاشون سرگرمی.دست همه مهمونامون درد نکنه .از طرف حسام هم متشکریم.
فرهنگ لغات حسام...
بشیمم(بشینم) خوگی(خوردی) نقا مکمم(نگاه میکنم) موخومی(میخونی) و...این روزا که بابا برای درساش رفته تهران میای پیشم ومیگی مامان من گریه مکمم میگم براچی میگی همش بابا میخام .ای قربون اون زبون شیرینت و اون دل تنگت مامان جون.
انشا الله حسام وهمه کوچولوها در پناه خدا وزیر سایه پدر ومادر زندگی خوبی داشته باشن.