روزهای پایانی 2 سالگی حسام جون
سلام به پسر عسلم که این روزا بد جوری با مامانش دل میده و قلوه میگیره .من میگم پسر عسلم تو میگی عزیز گلم و...دیگه پسرم بزرگ شده و کلی هوای مامانش داره کسی نمیتونه چپ به من نگاه کنه مخصوصا بابا (در اصطلاح روانشناسی میگن عقده ادیپ که اقتضای سنت و تا شش سالگی ادامه داره) اگه احساس کنی کسی بد با من صحبت میکنه میری و به حسابش میرسی و به قول خودت مظابت منی (مواظب).منم همش قند تو دلم آب میشه از داشتنت احساس غرور میکنم.
بازیهای مورد علاقتم کشتی گرفتن و شمشیر بازی با باباجون .دوره بازیهای سمبولیک و تخیلیت (3 تا 4سالگی) شروع شده یعنی درحال حاضر خودتو میذاری جای عمو پورنگ و شعر میخونی یا اقای دکتر میشی یا مامان و بابا و یا سوباسا در فوتبالیستهاخلاصه کلی با این کارات مشغولی و ما رو سرگرم میکنی و فقط میخای به تو توجه کنیم بعضی وقتا ما دیگه اینجوری میشیم چون نمیذاری اصلا منو بابا با هم حرف بزنیم یا کنار هم بشینیم.
اوایل مهر چند روزی بابا نبود و ما مهممون مامان بزرگ و بابا بزرگ بودیم بابا بزگ مهربون همش تو رو میبرد کوهسنگی که دوست داری ازش ممنونم.
اینم یه عکس از پسرم در یک روز پاییزی زیبا توی باغ که مشغول جمع کردن به های روی زمین.
گل مامان روزهای پایانی 2 سالگی هم دارن میگذرن امیدوارم به سلامتی و خوشی قدم به 3 سالگیت بذاری و روزهای شیرینی پیش روت باشه انشا الله .