سلام به پسر گلم. امروزیازدهم بهمن 1389 ساعت یک بامداد است.من روی تخت نشسته ام وتو روی پای مامان به خواب رفتی وهراز چند گاهی چشماتو باز میکنی ودوباره به خواب میری.معمولا شبها تا 2و3بامداد بیداری وبعدبه خواب عمیق میری تاساعت 6صبح بعد یکساعتی روبیداری وباز میخوابی تا نزدیکیهای ظهر.البته برای شیر خوردنت بیدار میشی نه اینکه یکسره تا ظهر بخوابی. در حال حاضر میتونی صداهایی مثل ابو...امو...رو بگی.میتونی بخندی که در ادامه لبخندیست که از یک ماهگی میزنی.چند روزی یاد گرفتی که دستتو به دهانت ببری ولیس بزنی. چند لحظه ای گذاشتمت سر شونم تا اروغ بزنی اخه داشتی نق نق میکردی حالا دوباره روی پام داری چرت میزنی .داشتم میگفتم موقعی که سرحالی میذارمت روی مب...